وروجک توی کشویه لباس
شب ساعت 12کوچولوی ما لالا نداشت منو باباش داشتیم حرف میزدیم و ایشون از فرصت استفاده کرد و هرچی تو کشو بود ریخت بیرون و خودش رفت نشست داخل کشو.جالبش اینجاست که وقتی بابا سعیدش با اخم بهش نگاه میکرد اون خودشو میزد به بیخیالی و میخندید که یعنی بابا جون دعوا نکن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی